امشب یه شکست کوچک داشتم.شکست ،شکسته کوچیک و بزرگ نداره .در هر صورت انسان رو خجل میکنه و ضعیف جلوه اش میده.

شکستی که خوردم خیلی به هدف مربوط نیست و در نتیجه خیلی داغونم نکرد اما. .

چیزی بود که در موردش مطالعه کرده بودم و بهش علاقه داشته باشم و واقعا ادعا داشتم.طرف مقابلم کسی بود که قبولم داشت و تو خیال خودش فکر میکرد در اینمورد مهارت کافی رو دارم و حتی تعریفم روهم میکرد.راستش خودمم فکر میکردم یه کار خیلی آسونیه و با توجه به وقتی که من روش گذاشتم،میتونم از پسش بربیام.

آما زد و اتفاقات چرخید و چرخید تا لازم شد من این کار رو براش انجام بدم اما نهایتا موفق نشدم و خودش انجامش داد.اون اینکار رو خیلی خوب و بهتر از من انجام داد.

و کاملا پوچ و بی فایده و مغرور و ناتوان و بی سلیقه و جلوه کردم.

احساسات بد هیچوقت آدم رو تنها نمیزارن.

چون این فعالیت خیلی به هدف مربوط نمیشه،(البته قبلا میشد که شروع کرده بودم به انجامش اما به مرور نیاز بهش کمتر شد) پس میتونم به راحتی کنار بزارمش اما با اینکار نشون دادم که واقعا توش شکست خوردم.ترجیح میدم ادامه اش بدم و بیشتر روش کار کنم تا اطرافیان و همون طرف مقابلم حس کنه که من فقط نیاز به تجربه و تمرین بیشتری دارم.با اینحال چون خیلی به هدف مربوط نیست پس فعلا خیلی سخت نمیگیرمش و فقط رهاش نمیکنم اینطوری کمتر خجل میشم.

اما واقعا چرا شکست خوردم؟!غرور؟!کم تجربگی؟!بد سلیقگی؟!.؟!؟!؟!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها